امشب دلم گرفته، دلم عجیب گرفته است.وهیچ چیز، نه این دقایق تنهایی ،که روی شاخه ی دلم میشود خاموش ،ونه این دوری وفاصله ی بین من وتو ،ونه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف وفکر بی تو بودن نمی رهاند.

وای خدای من چگونه میتوانم در نبود او آرامش داشته باشم چگونه میتوانم بدون او در هوای صبح نفس بکشم ودر امتداد جاده ی غربت تنها بروم. اتاق خلوت من باتو است.برای فکر ونوشتن احساساتم چه ابعاد ساده ای دارد! دلم عجیب گرفته است.خیال خواب ندارم. نمی دانم تو درکدام گوشه ی این خیابان غربت به خواب رفته ای اصلا چرا غربت ؟؟در کدام باغچه ی دنیا داری به آسمون نگاه میکنی ؟

یادته عشقم بهت گفتم وقتی دلم میگیره همیشه نگاه میکنم به آسمون و درددل میکنم ولی الآن نمیشه با آسمونم خلوت کنم باهاش حرف بزنم.وقتی کنارپنجره میرم ومینشینم وبه بیرون نگاه میکنم آدمای بی معرفت ادمای کثیف و آدمای گرگ صفتی رو میبینم که حالم بهم میخوره از اینکه بخوام به بیرون نگاه کنم.حتی صداهای مزاحم ...اونوقت میشه که من جز اومدن توی این دنیای مجازی و نوشتن جای دیگه ای رو پیدا نمیکنم تا بتونم خودم رو خالی کنم.

چه درونم تنهاست!

گوش کن جاده صدا میزند از دور قدم های تورا.امید به ان روزی که دوباره برمیگردی وپیامی برایم می آوری.