حَرفـ میزنمـ مِثلِ همـﮧ
اَمـآ
خیـلے وَقت اَستــ مُرده امـ !
خیلـے وَقت استـ دِلمـ مے خوآهد
روزه ے {سُکوت} بگیـرمـ !
دِلم مے خواهد ببــــارمـ
وَ کسے نَپرسد چرا !
جای سوره ای به نام عشق در قرآن تو خالی است،
که اینگونه آغاز شود:
وقسم به روزی که دلت را میشکنند و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت.|
| |
|
من به هر دیواری آینه ای بخشیدم تا تصور بکنم یک نفر با من هست . . . ! |

هنوزم دلم برات تنگ میشه
هنوزم دلم هواتو می کنه
هنوزم احساس می کنم که دوست دارم
اما تو چه بی تفاوت رفتی
چه راحت چشماتو رو همه چی بستی
و من چه سخت دل کندم
ای کاش آدما بعضی وقتا پا می ذاشتن رو اون غرور لعنتیشون
تا به حال شده تمام یک روز را بغض کنی؟
شده کنج تختت کز کنی و ساعت ها خیره شوی به جایی که معلوم نیست کجاست؟
شده کتاب "روانشناسی شادی" را برداری و بین برگه هایش دنبال کمی لبخند بگردی؟
.
.
.
.
میدانم که حتی همان یک صدم احتمالی هم که برای وقوع همه پدیده ها در نظر میگیریم هم احتمال ندارد که روزی نوشته های مرا بخوانی اما:
صدای گرم تو آب میکند تمام برف های نشسته بر دیوار سکوت مرا...
کافی ست کمی آفتابی شوی...
.
.
.
کافی است کمی بیایی در لحظه هایم بنشینی تا دیگر زل نزنم به جایی که معلوم نیست کجاست!
تا دیگر لای برگه های هیچ کتابی دنبال مشتی لبخند نگردم...
حالا كه فرقـی نمیكنـد
كنـارت ایستـاده باشـم یا نه
بگـذار همه چیـز را از وسط قیچـی كنـم
تـا تـو ...
در نیمـی باشـی
من ...
در نیمـی دیگـر
راستـی ...
با دستـی كه روی شـانه ات جـا گذاشتـه ام
چـه میـكنـی ؟ ...

یادگاری که در این گنبد دوار بماند
امشب بهترین شب زندگی من وهمسر عزیزم محمد است چون از امشب من و محمد زندگی عاشقانه جدیدی رو باهم شروع می کنیم... حقیقت اینه که من خیلی خوشحالم وازطرفی خیلی هم ناراحتم که دارم از خانواده گرم و صمیمی خودم جدا میشم... مامان و بابای عزیزم خیلی دوستون دارم ودلم واستون خیلی تنگ میشه دلم واسه بدی های داداشم تنگ میشه واسه دعواهای بچه گانه مون ...چی میشه کرد زندگی همینه دیگه ولی مهمتر اینه که میخوام زندگیمو با عشقم وتمام زندگیم کسی که عشق رو بهم یاد داد کسی که دوسش دارم ودوسم داره ادامه بدم امیدوارم که بتونم لایق محمدم باشم...
دلم میخواد یه روز بیای تا با هم قایم باشک بازی کنیم.
دلم میخواد اول تو چشم بذاری و تا صد بشمری...
اونوقت من برم و یه جایی قایم بشم که تو دیگه هیچوقت نتونی پیدام کنی!
انقد دنبالم بگردی تا خسته بشی و بعد بری بشینی یه گوشه. شاید اونموقع حتی یادت نیاد که از چی خسته شدی و حتی داشتی دنبال کی میگشتی؟!
راستی! اگه من یه روز قایم بشم تو اصلا دنبالم میگردی؟؟؟؟؟
مثل همین الان که بودنمو نمیبینی و صدامو نمیشنوی. مثل همین الان که وقتی میشینم رو به روت و توی چشمات زل میزنم تو حتی نگاهم نمیکنی و رد نگاهت همیشه میرسه به خیابون و پشت سر من و هرجای دیگه به جز چشمای من!
دلم میخواد دیگه پیشت نباشم. انقد نباشم تا بالاخره یه روز دور حتی شده یه سال، ده سال یا صد سال دیگه دلت برام تنگ بشه.
اینجوری خیلی قشنگ تره که تو یه روزی دلت برام تنگ بشه! تا اینکه همیشه کنارت باشم و حتی یه بار...
یادته یه بار ازت پرسیدم اگه نباشم دلت برام تنگ میشه؟ و توزل زدی توی چشمام وخندیدی و گفتی: نه!!
یادت میاد که بعدش من چقد سکوت کردم؟
اصلا میدونی توی اون سکوت طولانی من به چی فکر میکردم؟
داشتم به روزایی فکر میکردم که دلم برات تنگ نشده بود ولی بخاطر اینکه بهت یادآوری کنم که دوست دارم الکی بهت میگفتم دلم هواتو کرده . . .
دلم میخواد نباشم تا بهم فکر کنی! به روزایی که بودمو منو نمی دیدی!
راستی یه نگاهی به کتاب قیصر بنداز. یه شعری داره که میگه:
نه کاری به کار عشق ندارم، من هیچ چیز و هیچکس را دیگر در این زمانه دوست ندارم... پس با همه وجودم خود را زدم به مردن...
پیداش کن و تا ته بخونش. تا ته ته.
.
.
.
حالا میای قایم باشک بازی کنیم؟!
کاش گریه نمیکردم
من باعث و بانی شم دنبال کی می گردم
تقصیر خودم بوده هرچی که سرم اومد
از هرچی که ترسیدم عینا به سرم اومد
تا قصه منو دیدی احساس خطر کردی
تا رازمو فهمیدی دنیا رو خبر کردی
این حادثه ی تلخو از چشم تو می دیدم
تو روی دنیا بود...
من پشت تو جنگیدم
کاش همه روزا بلند بود و روشن.
این روزا یه حس عجیبی تو هواست که نمیفهممش اما برام خوشاینده خیلی خوشایند.
دارم یه نیرویی ازاین حال و هوا میگیرم که خیلی برام عجیبه.بیشتر شبیه یه حس تغییره، یه تحول، یه عزم جزم. . .
منم مثل خیلی از آدمای شبیه خودم قبل سال جدید نشستم و یه لیست بلند بالا از اهدافم نوشتم و کلی به آدمی فکر کردم که نیستم ولی باید بشم!
به هرحال فقط چهار ماه دیگه به پایان دهه دوم زندگی من مونده و من باید تکلیفم با خودم معلوم بشه!
بالاخره یه راهی پیش روی همه آدماست که خواسته یا ناخواسته باید طی بشه و چه زیباست اگه بتونیم این راهو با برنامه زیر پا بذاریم.جوری که وقتی به آخرش رسیدیم و برگشتیم نگاش کردیم چیزی داشته باشیم که بهش افتخار کنیم و بخاطرش بتونیم سرمونو بالا بگیریم!
به هرحال به قول قیصر عزیز:
این روزها که می گذردشادم که می گذرد...
پ.ن:
ای کسی که از من دلگیری!
و بخاطر دلخوشی من میگی که تقصیری متوجه من نیست!
با اینکه از گفتن دلیل دلخوریت اجتناب میکنی باید بگم که میدونم تو دلت چه خبره و حس میکنی حرفات برام بی ارزشه!
ولی بدون که من یه روز بهت ثابت میکنم که ارزش وقت گذاشتناتو داشتم.
منو ببخش اگه گستاخ بودم واسه تجربه کردن شرایطی که هیچوقت توش نبودم. . .
منو ببخش. . .